_____________________________________________________





- شعر از: لنگستون هیوز -
- برگردان به فارسی : ظاهر تایمن "ناسوت" -


رویای مرده

رویای مرده را چه فرجامی ست؟

آیا بسان انگور زیر گرمای آفتاب

می خشکد؟

یا مثل زخم ورم کرده ی

سر باز می کند و می ترکد؟

یا می گندد و به بو می آید؟

یا هم در لایه ی از شکر

بسان شربت شرین می شود؟

یا شاید مثل باری سنگین،

در خود می ریزد

و یا، از خود می پاشد ؟

 
 






- "نمایشنامه گونه ی" برای شاهِ رفته ... -
ظاهر تایمن "ناسوت"

"پدرِ ملت"*  این پدر ...

صدا باغرش هولناکی در دالان ارگ پیچید:
در همه ی جهان بی سانی – شاه شاهانی !
پیرمرد وارخطا و دست پاچه سرش را بلند کرد. با کنجکاوی این طرف و آنطرفش را پالید.
صدا دوباره فضا را انباشت:
واقعن که تو پادشاهی !
حالا خیلی ترسیده بود. زور زده گلو اش را صاف کرده، گفت، من؟
بلی تو!
جشن تاج پوشی ات را به یاد داری. وقتی کاکاهایت از کشت و خون فرصت یافتند. به فکر تاج و تخت تو شدند.
یادت می آید؟
پیرمرد حیران بود چه بگوید. که صدا دوباره به غرش درآمد:
وقتی تاج شاهی را سرت می گذاشتند. کله ات رنج وزن طلا را نتوانست بکشد، سرت را تاج آزرد. گفتی که:
من شاهم، بی تاج یا با تاج !
پس جور تاج را چرا باید کشم؟
درباریان و سرداران چاپلوس، با لبخند های احمقانه ی گپ ترا تایید کردند.
آمرانه گفتی، من شاهم از پدر شاهم. چه با تاج یا بی تاج !
درباریان لبخند برلب بیک صدا فریاد کردند:
شما شاه مآیید، بی تاج یا با تاج !
صدای درباریان فضای ارگ را در خود انباشت و با همهمه ی آهسته آهسته خاموش شد. قندیل های قصر جرینگ جرینگ لرزیدند. جارچیان دربار خبر تاج پوشی ات را در شهر ها با دهل داد زدند. آنروز در شهر ها خیلی از مردم پای کوبیدند و رقصیدند. بی اینکه بفهمند چرا.
میدانی ؟
پیرمرد ترسیده و خاموش، از شور خوردن مانده بود.
در دربار همه را سکه ی طلا دادند.سکه با نقش صورت تو تزیین شده بود. معلوم نبود که تو در طلا می درخشیدی یا طلا در تو ؟
شاید هم هیچکدام !
درباریان سکه ها را با احتیاط در جیب هایشان گذاشتند. همه خوشحال بودند. می فهمیدند که نا ترا داشته باشند، طلا دارند !
در شهر ملاهای آراسته با با لنگی های ابریشمی و چپن های مزاری. ترا سایه ی خدا خواندند. برای طول عمرت قران خواندند. با دعای شان فتوای نذر صادر کردند. خیلی ها تا ترا دیدند ساده دلانه دستانت را به چشمهای خویش مالیدند. آدمهای که دو برابر تو عمر داشتند دولا روبرویت دست به سینه ایستادند. برایت بقای زندگی آرزو کردند.
ما همه خوشحال ترین مردم دنیا شدیم. هیچ نداشتیم و غم هیچ نداشتیم.
مغرور از این بودیم که "یونیفورم" شاه ما را ناپلیون هم ندارد. درلباس عسکری چه آراسته و پر وقار معلوم می شدی!
نه بوی باروت می داد و نه گرد نبردی رویش نشسته بود. تو بودی خیلی خوب بود. دنیای دیگری داشتیم. "کس به کس کار نداشت". شاید هم هیچکس به کس کار نداشت!
واقعن این از کرامات تو بود. هرکه در خودش می غلطید و می چاپید.
دزد و پلیس در همزیستی بقای ترا دعا می خواندند. خمار در میخانه را با نام تو میگشود. عریضه ها و در خواست ها با بانک نوت های شاهی وزن می شدند.
تو بودی چه خوب بود !
مردم در فقر و جهل با سرود شاهی می رقصیدند.
تو بودی چه خوب بود!



**********************************************************************************************
یادداشت: این نوشته تقریبن ده سال پیش برای ظاهر شاه به شیوه ی دیگر نوشته شده بود.
با کمی دستکاری خواستم "امروزه" اش بکنم . نمیدانم شده یا نه...  بهرصورت.
* لقبی که حامد کرزی برای شاه سابق افغانستان، محمد ظاهر  داد.













- شعر از شاعر کانادایی Joy Kogawa
برگردان به فارسی : ظاهر تایمن "ناسوت"-



پیشکش ها

پیشکش تو به ما چیست –
کف صابون-
حلقه ی از شیشه –

دست دراز شده ی ما را با چه پر می کنی-
شاخه ی برف
نعره ی دود

اما، اگر
داده ی تو،
بترکد،
بشکند،
آب شود،
دود را شب ببلعد

ما سد ها را
گوشته های ناپایداری خویش را
بر می داریم
از یاد می بریم
خاکستر بیان خویش
خاموشی را
از خویشتن دور می ریزیم








"هفت کودک یهودی" اثر جنجال برانگیز خانم کریل چرچیل نمایشنامه نویس انگلیس است.
این اثر در پاسخ به حمله نظامی 2008-2009 اسرائیل به غزه نوشته شد.

"هفت کودک یهودی" در هفت صحنه، گستره ی از حدود هفتاد سال زدوخورد است. که در آن بزرگسال های یهودی بحث روی این دارند که چگونه واقعیات و اتفاقات را به فرزندان خود بگویند.

نمایشنامه به طور مستقیم وغیر مستقیم دربر گیرنده: هولوکاست، مهاجرت یهودها به فلسطین، ایجاد اسرائیل، خارج کردن عرب ها از فلسطین، جنگ عرب و اسرائیل 1948 ،انتفاضه اول، مرگ کوری راشل، حمله های انتحاری فلسطینی ها، حمله های موشکی حماس، و بمب گذاری 2008 به غزه ...، است.

این اثر با کارگردانی هنرمندان یهود برای اولین بار در (Royal Court Theatre) لندن در ششم فبروری 2009 اجرا شد. همچنان نمایشی ازین اثر در کانادا با حمایه "صدای آزاد یهود های مونتریال" در مونتریال و تورنتو روی صحنه رفت.

واکنش ها به این نمایشنامه سروصدای گوناگون داشت. هیئت "نمایندگان یهود های بریتانیا" نمایشنامه را "ضد اسرائیل" خوانده مورد انتقاد قرار داد. "فدراسیون صهیونیست بریتانیا و ایرلند" نمایشنامه را "ضد یهودی" گفت.

گروهی از یهود ها در تورنتوی کانادا در اعتراض به نمایش آن به شهردار مراجعه کردند تا جلو نمایش آنرا در تورنتو بگیرند.
من پارسال بعد خواندن و دیدن این نمایشنامه به انگلیسی و لذتی که از آن بردم حیفم آمد که چرا برگردانی از آن در فارسی نباشد. بلاخره بعد امروز و فردا کردن ترجمه فارسی نمایشنامه آماده شد.


 
به نظر من این اثر با پیش درآمدی کم سابقه ی خودش را به چشم بیننده و خواننده می زند. ویژه گی های دارد که از سیاه و سپید قضایا و اتفاقات به مراتب فراتر رفته.

در پهلوی ترجمه فارسی، متن ویدیوی نمایشنامه را که به انگلیسی است در پایین صفحه می گذارم که از دیدن و شنیدن اصل اثر هم نصیب ببرید.



**********


"هفت کودک یهودی"
نمایشنامه یی برای غزه



نویسنده: کریل چرچیل
برگردان به فارسی: ظاهر تایمن "ناسوت"


کودکی در این نمایشنامه نقش بازی نمیکند. گوینده ها گویا که اقارب کودکان اند.
نقش ها، در نوشته بدون الزام می توانند عوض شوند. شخصیت ها در صحنه های کوچک، مثل زمان شان، متفاوت اند.
 
 
 


1

برایش بگو که این بازی است
برایش بگو مزاق نیست
مگر نترسانیش
نگویی می خواهند بکشنش
برایش بگو مهم است که خاموش باشد
برایش بگو اگر دختر خوب باشد برایش کیک می دهی
بگو که خودش را کلوله کند آن سان که در بستر خواب خوابیده
مگر آواز نخواند
بگو بیرون نیآید
بگو حتی اگر سروصدا هم شنید بیرون نیآید
مگر نترسانیش
برایش بگو بیرون نیآیی حتی اگر در آنجا دیر هم ماندی
بگو که ما میآییم و پیدایش می کنیم
برایش بگو که ما همینجا می باشیم
برایش چیزی راجع به این مردها بگو
بگو که در این بازی آنها آدم های بد اند
برایش بگو این قصه، بازی است
بگو که آنها خواهند رفت
برایش بگو اگر آرام باشد و تکان نخورد مردان بد غیب می شوند
مثل معجزه
مگر آواز نخوانی.

2

برایش بگو که این عکس او، مادر کلان و من است
برایش بگو که کاکاهایش مردند
نگویی که کاکاهایش را کشتند
بگو که آنها را کشتند
مگر نترسانیش
برایش بگو که مادر کلانش زن هشیار بود
برایش نگویی که آنها چه کردند
برایش بگو زن شجاعی بود
برایش بگو که او به من کیک پختن را یاد داد
برایش نگویی که آنها چه کردند
چیزی برایش بگو
برایش زیاد تر بگو وقتی بزرگتر شد
برایش از آدمهای بگو که از یهودان متنفر بودند
برایش نگویی
برایش بگو حالا دیکر تمام شده
برایش بگو هنوز هم هستند آدمهای که از یهودان متنفرند
برایش بگو مردمانی هم هستند که یهودان را دوست می دارند
برایش نگو که به یهود بودن و نبودن فکر کند
برایش زیاد تر بگو وقتی بزرگ شد
برایش بگو اینها پیش از او اتفاق افتاده، حالا دیگر خطری نیست
راجع به خطر اصلن برایش نگو
برایش بگو که دوستش داریم
برایش بگو که زنده یا مرده خانواده اش او را دوست دارند
برایش بگو که سربلندی مادر کلان است

3

برایش نگویی که ما برای همیشه می رویم
برایش بگو که می تواند به دوستانس بنویسد، برایش بگو که دوستانش می توانند به دیدن بیآیند
برایش بگو آنجا آفتابی است
برایش بگو که ما خانه می رویم
برایش بگو به سر زمینی که خداوند به ما داده
از مذهب برایش چیزی نگویی
برایش بگو پدر کلان های خیلی دورش، آنجا می زیسته اند
برایش نگویی که آنها را از خاک شان بیرون کردند
بگو برایش ، حتمن برایش بگو ، حالا همه را از آنجا بیرون کرده اند. مملکت در انتظار ما است که بیآییم خانه
برایش نگویی که او به آنجا تعلق ندارد
برایش بگو که اینجا خوب است . اما آنجا را بهتر دوست خواهد داشت
برایش بگو که برای ما چه هیجانی دارد
برایش بگو که دیگر کسی او را اذیت نخواهد کرد
برایش بگو دوستانی تازه خواهد داشت
برایش بگو که بازیچه هایش را می تواند ببرد
نگویی که می تواند همه ی بازیچه هایش را بیآرد
برایش بگو که او دختر خارق العاده ی است
به او از شهر اورشلیم بگو

4

به او نگویی که آنها کی استند
چیزی برایش بگو
به او بگو که آنها عرب های بدوی استند که سفر می کنند
به او از شتر و خرما و دشت بگو
به او بگو که آنها در خیمه زندگی می کنند
به او بگو که آنجا خانه آنها نبود
از خانه برایش نگو، نه از خانه، بگو که آنها می روند
نگویی که آنها او را خوش ندارند
برایش بگو که مواظب باشد
برایش نگو که در این خانه کی زندگی می کرد
نه برایش نگویی که نیاکان پدر کلان اش در این خانه زندگی می کردند
نه، برایش نگویی که اعراب در این اطاق می خوابیدند
برایش بگو که با آن ها بد نباشد
برایش بگو که نترسی
برایش نگویی که نمی تواند با بچه های آنها بازی کند
نگویی که اجازه ندارد آنها را به خانه بیآرد
برایش بگو که آنها خیلی دوست و خانواده دارند
برایش بگو که فرسخ ها زمین در اطراف برای شان دارند
برایش دوباره بگو که این سرزمین موعود ماست
برایش نگویی که به ما گفتند که در این سرزمین کسی نیست
برایش بگو اگر می دانستم نمی آمدم
برایش بگو شاید بتوانیم شریک شویم
برایش این را نگویی

5


برایش بگو ما بردیم
برایش یگو که برادرش قهرمان است
برایش بگو که چه نیروی رزمی بزرگی داریم
برایش بگو که ما آنها را شکست دادیم
برایش بگو که ما چه رزمنده های استیم
برایش بگو که زمین های زیاد تر گرفتیم

6

برایش نگویی
برایش راجع به مشکل حوض آب بازی نگویی
برایش بگو این آب از ماست، ما به آن حق داریم
برایش بگو این آب برای مزرعه های آنها نیست
برایش از آب نگویی
برایش از بلدوزر ها نگویی
برایش نگو که به بلدوزر ها نه بیند
برایش نگویی که این بلدوزر ها خانه ها را چپه می کنند
برایش از قطار مردم در گوشه های بازرسی نگو
برایش بگو که خیلی زود می رسیم
اگر نپرسید چیزی برایش نگو
برایش از کشته شدن آن بچه نگویی
هیچ چیز برایش نگویی
برایش بگو که ما مزرعه ی دیگر در دشت می سازیم
برایش از درختان زیتون نگویی
بگو که ما شهر دیگری در بیابان می سازیم
برایش از پرتاب سنگ نگویی
برایش بگو که سنگ ها در مقابل تانک هیچ اند
این را برایش نگو
برایش نگو یی که آنها کافه های ما را بمب گذاری می کنند
برایش بگو که در کافه های ما بمب می گذارند
برایش بگو که مواظب باشد
مگر نترسانیش
برایش بگو که برای امنیت ما به دیوار ضرورت داریم
برایش بگو که می خواهند ما را به بحر برانند
برایش بگو که نه
برایش بگو که می خواهند ما را به بحر برانند
برایش بگو که ما از آنها زیاد خواهیم کشت
نه این را برایش نگو
برایش بگو
برایش بگو ما نیرومندتریم
برایش بگو ما مستحقیم
برایش بگو که آنها جز خشونت چیزی نمیدانند
برایش بگو ما صلح می خواهیم
برایش بگو که ما میرویم شنا

7

برایش بگو که خبر ها را نبیند
برایش بگو می تواند کارتونی ببیند
برایش بگو می تواند دیر بیدار بماند و نمایش "دوستان" را ببیند.
برایش بگو که آنها با راکت حمله می کنند
مگر نترسانیش
برایش بگو که خیلی کمی از ما کشته شده اند
برایش بگو که قوای عسکری به دفاع ما آمده
برایش نگویی که پسر کاکایش به خدمت عسکری نرفت
برایش نگویی که که چه تعداد از آنها کشته شده
برایش بگو که جنگجو های "حماس" کشته شدند
بگو که آنها تروریست اند
بگو که آنها پلید اند
نه،
برایش از خانواده دختر کشته شده نگو
برایش بگو که به چیزهای که در تلویزیون می بینی باور نداری
برایش بگو که ما طفل های خرد را اشتباهی کشتیم
راجع به قوای عسکری چیزی نگویی
برایش بگو، برایش از قوای عسکری بگو، که چه حد به آن افتخار می کنیم. برایش از خانواده دخترهای کشته شده بگو. نام های شان را بگو. چرا نی. برایش بگو که تمام دنیا می داند.
وقتی تمام دنیا می داند او چرا نداند ؟
برایش بگو که آنجا اطفال کشته شده هم استند. آیا او آنها را دیده ؟
برایش بگو که از هیچ چیز خجالت نکشد. این عاقبت کار خودشان است. برایش بگو که آنها بچه های شان را به کشتن می دهند که تا احساس ترحم مردم را جلب کنند.
برایش بگو که من برایشان متاسف نیستم . بگو که برایشان متاسف نباشد.
برایش بگو این ما استیم که قابل تاسفیم.
برایش بگو که آنها نباید از رنج و مصیبت گپ بزنند. برایش بگو که حالا ما مشت آهنین استیم .این غبار جنگ است. براش بگو که ما کشتن را توقف نمی دهیم تا احساس امن نکنیم. برایش بگو وقتی مرده های پولیس را دیدم خندیدم. برایش بگو که آنها حیوان های اند که در خرابه ها زندگی می کنند. برایش بگو برایم فرقی نمی کند که همه ی آنها را از بین ببرم.
برایش بگو تنها چیزی که شود ،شاید دنیا از ما بیزار شود.
برایش بگو برای من فرقی نمی کند اگر دنیا از ما بیزار شود. ما خود خاصمین بهتر دنیاییم.
برایش بگو ما بهترین مردمانیم.
برایش بگو وقتی من به جسد خون آلود طفل آنها می بینم . میدانی چه احساسی دارم ؟
برایش بگو که احساس خوشی می کنم که آن جسد، طفل او نیست.
این را برایش نگو،
برایش بگو که دوستش داریم.
نترسانیش،






سَر- انجام ...


فرازِ دار، نُمایی نحسیِ درآیینه

نشانِ زمان و هیچ،

شمارِ نفس های بی چار

دستِ باد،

بی شمار ...












- من -

چار دیوار فرسوده ی در هیچ ریخته،

چون آه ی

خویشتن مرا حفر می کند

می ریزد.

در هذیان زمان گم  می شود

گور می شود

از اين جا می میرد،

در این جا می میرد ...


ظاهر تایمن "ناسوت"








 - رسیدن ... -

هرچه می روم نمیرسم،

آخری  نیست مرا... ؟

چه دورم از خود !

خسته ام ...


ظاهر تایمن "ناسوت"





برای همه ی آنهایی که  بی خبر و ساده لوحانه  قربانی "جنگ سرد"  قدرتها شدند.



- لحظه های درد -


شب گذشت ؟
زندگی چی ؟

زخم ناتمام.
لبخند ناتمام.

من؟!
      در دل کدام شب مردم ؟!

ما،
در کجا مردیم ؟

پیام بران هیچ ،
با خون ما وحی مرگ آوردند!
لحظه های درد را
در تابوت تهی به خاک سپردند

زمان ،
یادگار بی معنای مصيبت شد !

ما ،
بودن را ذره ذره مردیم ...


ظاهر تایمن "ناسوت"