_____________________________________________________

شعری از شاعر فرانسوی "Paul Eluard"

معشوق

روی پلکهایم ایستاده
گیسوانش پیچیده در موهایم
رنگ چشمهایم را گرفته
خودش، بسان دست هایم
در سایه ام غیب می شود،
بسان سنگ ریزه ی روبروی آسمان
چشمانِ همیشه بازش
خوابم را ازمن گرفته
رویا هایش در گستره ی روز
آفتاب را هیچ کرده.
حرف می زند،
بی اینکه چیزی گفته باشد.
می خنداند مرا، می گریاند مرا

____________________________
برگردان فارسی ظ.ت
 
 
 


شعری از هِرلد پینتر، شاعر انگلیس، برنده جایزه ی ادبیات نوبل 2005

بمب ها

دیگر گپی برای گفتن نمانده.
ما چیزی نداریم جز بمب،
که در درونِ، کله های ما می ترکد.
ما چیزی نداریم جز بمب،
که آخرین قطره ی خون ما را می مکد
ما چیزی نداریم جز بمب،
که استخوان کله مرده ها را جلا می دهد.

___________________________
برگردانِ فارسی: ظ .ت

نامزدی


قصه ی کوتاه

 

یازده ی شب بود. تلفون زنگ زد.
بلی؟
بلی؟
سلام، ... جان،
خواب که نبودی بچیم؟
نه. هنوز بیدارم.
مبارک باشه !
بلی!؟
گفتم، برای همه ی ما مبارک باشه!
چی؟
توریالی را نامزد کردیم.
چه وقت ؟
دیروز.
 خودش خبر داره ؟
گفت، نیم ساعت پیش برایش زنگ زدیم.
فردا شیرینی می گیریم ....
برای همه ما مبارک باشه ! ....
بخیر تا همی یکی دوسال کار هایش خلاص می شه کانادا می رسه....