درد من
در خود نا-بود می شوم.
ترا دوست داشتن،
و نداشتن ؟
برایت نگرانم.
به تو، می گریم.
برای تو می گریم.
لحظه هایم حرام تشویش توست
در خیالم زندگی می کنی.
ترا در خود پیر می کنم
تا که، باشی.
با عجله و تشویش
زندگی ات را، به فردا می روم
به آینده می رانمت،
تو بی پروا بزرگ می شوی
در تو نمی خواهم باشم
می خواهم خاطره های من،
خوب و بد
در تو بمیرند
بین امروز و فردای تو لحظه ها سد بزرگی
از هیچ بسازند
تا از نه ی زمان،
به آری ی خودت برسی ...
۳ نظر:
خودم را برای جوانی ات
پیر می کنم.
اینش خیلی زیباست. سبز بمانید
مرز مال آزادی است، اما رهایی مرز نمی شناسد. و چرند و غیر چند بر اساس قضاوت آدم ها شکل می گیرد که چندان مهم نیست
بالایی من بودم
ارسال یک نظر