- فصلِ سرد -
در گذرِ اين فصلِ سرد
گل های خشکيده،
انتظار بی هوده را فرياد می کنند
غم و ندوه را می گريند
مرگ را چيغی اند به بلندای کوه
زندگی با تشويش،
وحشتِ اين فصل را شانه کرده،
آشفته ی بودن است.
در اين فصل دگر
کسی نيست که بخواند،
کسی نيست که بگويد،
خاموشی ست و تنهایي!
شگوفه های خشکيده را می خوانم،
شادی سردشان را
خالی از برگ پر از گل!
من آسمان را می خوانم
پر از ستاره،
ستاره ها زير ابر . . .
ظاهر – تايمن "ناسوت"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر