_____________________________________________________





- "نمایشنامه گونه ی" برای شاهِ رفته ... -
ظاهر تایمن "ناسوت"

"پدرِ ملت"*  این پدر ...

صدا باغرش هولناکی در دالان ارگ پیچید:
در همه ی جهان بی سانی – شاه شاهانی !
پیرمرد وارخطا و دست پاچه سرش را بلند کرد. با کنجکاوی این طرف و آنطرفش را پالید.
صدا دوباره فضا را انباشت:
واقعن که تو پادشاهی !
حالا خیلی ترسیده بود. زور زده گلو اش را صاف کرده، گفت، من؟
بلی تو!
جشن تاج پوشی ات را به یاد داری. وقتی کاکاهایت از کشت و خون فرصت یافتند. به فکر تاج و تخت تو شدند.
یادت می آید؟
پیرمرد حیران بود چه بگوید. که صدا دوباره به غرش درآمد:
وقتی تاج شاهی را سرت می گذاشتند. کله ات رنج وزن طلا را نتوانست بکشد، سرت را تاج آزرد. گفتی که:
من شاهم، بی تاج یا با تاج !
پس جور تاج را چرا باید کشم؟
درباریان و سرداران چاپلوس، با لبخند های احمقانه ی گپ ترا تایید کردند.
آمرانه گفتی، من شاهم از پدر شاهم. چه با تاج یا بی تاج !
درباریان لبخند برلب بیک صدا فریاد کردند:
شما شاه مآیید، بی تاج یا با تاج !
صدای درباریان فضای ارگ را در خود انباشت و با همهمه ی آهسته آهسته خاموش شد. قندیل های قصر جرینگ جرینگ لرزیدند. جارچیان دربار خبر تاج پوشی ات را در شهر ها با دهل داد زدند. آنروز در شهر ها خیلی از مردم پای کوبیدند و رقصیدند. بی اینکه بفهمند چرا.
میدانی ؟
پیرمرد ترسیده و خاموش، از شور خوردن مانده بود.
در دربار همه را سکه ی طلا دادند.سکه با نقش صورت تو تزیین شده بود. معلوم نبود که تو در طلا می درخشیدی یا طلا در تو ؟
شاید هم هیچکدام !
درباریان سکه ها را با احتیاط در جیب هایشان گذاشتند. همه خوشحال بودند. می فهمیدند که نا ترا داشته باشند، طلا دارند !
در شهر ملاهای آراسته با با لنگی های ابریشمی و چپن های مزاری. ترا سایه ی خدا خواندند. برای طول عمرت قران خواندند. با دعای شان فتوای نذر صادر کردند. خیلی ها تا ترا دیدند ساده دلانه دستانت را به چشمهای خویش مالیدند. آدمهای که دو برابر تو عمر داشتند دولا روبرویت دست به سینه ایستادند. برایت بقای زندگی آرزو کردند.
ما همه خوشحال ترین مردم دنیا شدیم. هیچ نداشتیم و غم هیچ نداشتیم.
مغرور از این بودیم که "یونیفورم" شاه ما را ناپلیون هم ندارد. درلباس عسکری چه آراسته و پر وقار معلوم می شدی!
نه بوی باروت می داد و نه گرد نبردی رویش نشسته بود. تو بودی خیلی خوب بود. دنیای دیگری داشتیم. "کس به کس کار نداشت". شاید هم هیچکس به کس کار نداشت!
واقعن این از کرامات تو بود. هرکه در خودش می غلطید و می چاپید.
دزد و پلیس در همزیستی بقای ترا دعا می خواندند. خمار در میخانه را با نام تو میگشود. عریضه ها و در خواست ها با بانک نوت های شاهی وزن می شدند.
تو بودی چه خوب بود !
مردم در فقر و جهل با سرود شاهی می رقصیدند.
تو بودی چه خوب بود!



**********************************************************************************************
یادداشت: این نوشته تقریبن ده سال پیش برای ظاهر شاه به شیوه ی دیگر نوشته شده بود.
با کمی دستکاری خواستم "امروزه" اش بکنم . نمیدانم شده یا نه...  بهرصورت.
* لقبی که حامد کرزی برای شاه سابق افغانستان، محمد ظاهر  داد.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

کاش این نوشته را در زندگی ظاهرشاه نشر می کردین. این دیگر کهنه شده.