از نظر من وقتی شعراز زبان اصلش به زبان دیگری می رود. دیگر آن شعر چیزی نیست جز روایتی از اصل. ترجمه ی خوب شعر اگر نا ممکن نباشد. امکانش خیلی کم است.
___________________________________________________
روایتی از شعر"مرد سرود گر" لینگستون هیوز، شاعر امریکایی
مرد سرود گر
اینکه دهانم
پر است از خنده،
و گلویم
غرق در سرود.
تصور نمی کنی،
که تا حال چه عذابی کشیده ام
برای پنهان کردن
دردم؟
شاید چون دهنم
با خنده باز است.
گریه ی درون ام را
نمی شنوی؟
چون پاهایم ،
خوشحال رقصیدن اند
نفهمیدی که،
من مرده ام ؟
۷ نظر:
گفتنش زیاد فایده ای ندارد .
بعد از این همه سال عجیب است که هنوز نفهمیده ایم ، هر که نوشت ، در نوشتنش مرد .
"دو نقطه" ی گرامی،
برای همه عجیب نیست. چون هر کس در "جایی" می میرد...
زنده باشید.
ترجمه ی یکدست و زیبا. کیف کردم.
نوذر الیاس گرانقدر،
اینکه ذوق سخت گیر شما را راضی کردم. همین خودش بسیار گپ است.
ظاهر
هیچ چیز ناممکن در این جهان وجود ندارد اگر هم داشته باشد ،انگار که ندارد!
کاکه تیغون را سلام،
پیام فلسفی شما ما را کمی "گنگس" کرد.ولی بآنهم تشکر از شما!
زنده باشید
آقای تایمن،
اگر ممکن باشد آدرس پوستی خود را برای ما بنویسید.
ارسال یک نظر