در سکوت ماه
ستاره ها و ابرها
یاران ناهمگون هم اند
درخت های گنگ جنگل
نهفت گران صدا !
تو با ویرانی خویش
معصیت تحمیل شده ی من.
پناهی نیست...
اندوه ا م را با درخت ها قسمت می کنم.
در دنیای مرده گی،
من،
شاهد خرابی های "من" درخود اند
زمان در غیاب امروز،
خاطره های شرمناک را
به تماشا می آرد
من،
با بدرود پنهانی
خاموش ازپهلویش می گذرم ...
۱۱ نظر:
لذتی نهفته و غمی خاطره انگیز و شرمناک در جانم ته نشین شد با خواندن این سرود زیبا ی شما
ممنون از اینکه وقت گذاشتید برای خواندن .
ظاهر جان گل مه نمی گویم که کی هستم.
خودت پیدا کن بردار. مه ره از نوشته ات تیر . از جوانمردی ات خوشم می آید.
یاد روز های هندوستان به خیر.
ما بسیار وقت ها در غیاب زمان زندگی کرده ایم.
سلام آقاي تايمن. لذت خوبي بردم از چند بار خواندن اين سروده ي تان. اما "نهفت گران صدا را" تحمل نتوانستم.
آقای رجایی،
تشکر از نظر شما.
اما ندانستم که ترکیب "نهفت گران صدا" یا معنای آن تحمل ناپذیر بود ؟
زنده باشید
با کاکه ی خویش در "غیاب زمان"، همزمانیم...
NOT BAD !!
درود تایمن عزیز! از سر زدنت تشکر مهربان
لطافت این سطر ها را و این لحن زخمی را باور نمی کنم ،
طوفان در عصر ِ غروب گرفته
تنها
قطعه قطعه شده است
و الا این خانه ،
زودتر از آنچه فکر می کنی خراب می شود .
دو .. ، و این خانه ی خراب؟
پیش از اینکه خراب شوم. تشکر !
ارسال یک نظر